نویسنده: احمد كریمی حكّاك
مترجم: مسعود جعفری



 

در فرهنگ ادبی ایرانِ اوایل قرن بیستم با نظریات بنیادینی روبه‌رو می‌شویم كه مبنای اصلی نگرش تازه‌ی ایرانیان به مسائل ادبی را شكل می‌دهد: نگاه تازه به گذشته‌ی ادبی ایران، تلقی جدید از نقش شاعر معاصر، و چگونگی شعر آینده. ابتدا نوعی نگاه تاریخی به ادبیات كه در دوران نهضت بازگشت شكل گرفت، به صورتی كلیشه‌ای و انعطاف‌ناپذیر بر فضای فرهنگی سایه انداخت. براساس این نگاه تازه، شعر فارسی یك دوران طلایی شكوفایی را از سر گذرانده و از آن پس دچار انحطاط و زوال شده است. سپس این برداشت با نظریه‌ی دیگری درهم آمیخت كه روشنفكران جدید آن را ابداع كردند و پر و بال دادند. مطابق با این نظریه، در اروپا ادبیات نقشی مهم در رشد پایدار تمدن جدید ایفا كرده است. تقابلی كه بدین‌ترتیب آشكار شد همچون نیروی محركی برای تمایل هرچه بیشتر به جانب تحول ادبی عمل می‌كرد. هر تلاشی كه در جهت بیان آرمان‌های میهن‌پرستانه، ترقّی‌خواهانه، یا دموكراتیك در شعر صورت می‌گرفت، گسستی خجسته از سنتی منجمد شده به حساب می‌آمد و بخشی از حركت به سوی نوع تازه‌ای از شعر تفسیر می‌شد. در بسیاری از مقالاتی كه درباره‌ی شعر نوشته شده و عمدتاً در مطبوعات نوظهور و پر رونق عصر مشروطه به چاپ رسیده است، پس از اشاره به همین مسائل، از شاعران خواسته شده تا آرمان‌هایی همچون آزادی، مشروطیت و حاكمیت قانون را به خوانندگان خود القا كنند. (1) در این توصیه‌ها، تلقی تازه‌ای از شعر به چشم می‌خورد كه گهگاه از دغدغه‌های مضمونی و موضوعی فراتر می‌رود و به جنبه‌هایی از هنر شاعری می‌پردازد كه به نحوی با استنباط شاعر از هنر و حرفه‌ی خود ارتباط می‌یابد. این نگرش در حال ظهور عمدتاً به اسلوبی كه شعر در آن سروده می‌شود، به سبك و سیاق و لحن شعر، و به مجموعه‌ی ارتباطات احتمالی میان شاعران و خوانندگان توجه دارد. نمونه‌ها آنقدر فراوان‌اند كه نمی‌توان آنها را برشمرد. ما در اینجا صرفاً به دو نمونه از دو ناظر دقیق، یكی ایرانی و دیگری غربی، اشاره می‌كنیم.
نخستین مورد در ضمن مقاله‌ای بدون نام نویسنده دیده می‌شود كه احتمالاً علی اكبر دهخدا آن را نوشته است. این مقاله با عنوان «تجدید حیات ادبی» در شماره‌ی بیست و هفتم صوراسرافیل، در تاریخ 27 ربیع الاول 1326/ 29 آوریل 1908 به چاپ رسیده است. (2) مقاله با این سخن آغاز می‌شود كه شعر عالی‌ترین فنون ادبی است و ادبیات هر ملتی بهترین ملاك ارزیابی رشد یا انحطاط در تاریخ گذشته‌ی آن ملت و بهترین راهنمای رسیدن به سعادت در آینده است. در ادامه‌ی مقاله، طرحی كوتاه از تاریخ ادبی ایران ارائه شده است: علی‌رغم انحطاط فراگیری كه مشخصه‌ی شعر قرون اخیر است، بهترین شاعران همواره به مسئولیت اجتماعی خود واقف بوده‌اند و سعی كرده‌اند با كارهایی از این قبیل به آن عمل كنند: تلقین اخلاقیات به عامه‌ی مردم، ترویج معارف انسانی در جامعه و كوشش برای مهار و تعدیل تندروی‌های قدرت حاكم. مقاله سپس به بازگویی دیدگاهی می‌پردازد كه تا به امروز نیز همچنان روایت مقبول و پذیرفته‌ی تاریخ ادبیات ایران محسوب می‌شود:
... و این معنی نیز بر احدی پوشیده نباشد كه درین چهار پنج قرن اخیر تاریخ ما كه ولترها، روسوها، دیدروها، شیلرها، بیكن‌ها،‌پوشكین‌ها، شاتوبریان‌ها، هوگوها و هزاران ادیب و شاعر دیگر عالم ادبیات ملل اروپ را نهایت غنی نموده، و پایه‌ی نظم و نثر را در تجسم افكار دقیقه‌ی بشری و تصویر حقایق لطیفه‌ی وجود به حدّ نقاشی رافائل و حجّاری میكلانژ ترقّی دادند، ادبیات ما عموماً و شعر و شاعری خصوصاً در درجه‌ی وقوف بلكه تنزل بود و ادبای ما جز تقلید بی تصرف قدما و جابه جا كردن الفاظ شعرای كلاسیك بیش به كاری نپرداختند. و این وقوف یا تنزّل كه بدون یك استثنای عمده در تمام مدت پنج قرن در ایران ممتد بود، به صفای آئینه، خفتگی و افسردگی بلكه مرگ ادبی و موت اخلاقی ملت را آشكار می‌نمود. (3)
نویسنده‌ی مقاله سپس از چند تن از رجال ادبی، از جمله ملكم، یاد می‌كند كه زمینه‌ی پیدایش نهضتی ادبی را فراهم آورده‌اند و در ادامه‌ی مطلب به مسیر تازه‌ای اشاره می‌كند كه می‌تواند برای شعر معاصر ایران مناسب باشد. برای روشن شدن ماهیت این مسیر جدید، قصیده‌ای را از شاعری گمنام به نام سیدنصرالله مثال می‌زند و به آن اهمیت خاصی می‌دهد و چنین استدلال می‌كند كه «این اول دفعه‌ای است كه شعرهای ما مسلك و طریقه‌ی ادا را تغییر داده و بنای جدیدی بر بنیان اصولی تازه نهاده است». این قصیده نه صرفاً به عنوان یك شعر سیاسی ممتاز بلكه به این دلیل تحسین می‌شود كه طلیعه‌ی نوع تازه‌ای از بیان ادبی است. قصیده‌ای كه به دنبال این مقاله آمده است به همه‌ی هنجارهای قصیده‌ی كلاسیك وفادار است و هیچ‌گونه نوآوری، در نظام عروضی و قافیه و دیگر ویژگی‌های مربوط به صورت و نوع ادبی، در آن دیده نمی‌شود. به لحاظ مضمونی هم همین حالت را دارد و به موضوعی می‌پردازد كه مكرراً در قصیده‌ی كلاسیك درباری به آن پرداخته شده است: نصیحت شاعر به ممدوح. هر چند در اینجا، پند و اندرز به جای اینكه در پوشش تمجید از فضایل واقعی یا آرمانی جلوه كند، در قالب هشدار و تحذیر مطرح شده است.
نصرالله قصیده‌ی خود را با ملامت محمدعلی شاه، پادشاه قاجار، آغاز می‌كند و او را به سبب روی گردانی‌اش از مجلس شورا مورد سرزنش قرار می‌دهد. شاعر، ضمن برشمردن نابسامانی‌های دوران حكمرانی این پادشاه، به او توصیه می‌كند كه دوباره تاریخ انقلاب‌های اروپا را بخواند و در پایان قصیده به شاه تذكر می‌دهد كه در برابر مداخله‌جویی‌های بیگانگان مقاومت كند، با مردم صادق باشد و آنها را برای زدودن همه‌ی نشانه‌های بدی و تباهی بسیج كند. برخلاف مدیحه‌ی سنتی كه پند و اندرزهای آن تا آنجا كه در توان شاعر بود، به شیوه‌ای ظریف و پوشیده عرضه می‌شد، نصایح نصرالله صریح و بی‌پروا بیان شده است. چنین به نظر می‌رسد كه این شعر، با تأكید بر تفوّق اخلاقی شاعر، روابط سنتی شاعر و ممدوح را كه بر قصیده‌ی كلاسیك حاكم بود، برعكس كرده است. علاوه بر این، قصیده‌ی مزبور اساساً به مسائل اجتماعی- سیاسی عصر می‌پردازد، حوادث واقعی روزگار را ذكر می‌كند و به دغدغه‌های واقعی مجال بروز می‌دهد. از همین رو، فضای حاكم بر این شعر آشكارا با فضای قصیده‌ی كلاسیك متفاوت است. تصویری كه شاعر از جامعه ارائه می‌دهد و به جایگاه خودش و ممدوح و خواننده اشاره می‌كند، با سنت مدیحه‌سرایی كلاسیك همخوانی ندارد كه بر مبنای آن شاعر با ممدوحش رابطه‌ای مستقیم داشت و به وضعیت اجتماعی خود و ممدوح و خواننده بی‌اعتنا بود.
ستایش پر شور مقاله‌ی صوراسرافیل از این شعر به عنوان جلوه‌ای از تجدید حیات ادبی عمدتاً بر مبنای تازگی و اهمیت لحن و تخیل آن است. نویسنده‌ی مقاله تفاوت‌های مضمونی شعر را نیز به همین دو عنصر ربط می‌دهد. با این حال،‌ با همین متن نیز كه فقط یكی از هنجارها و جنبه‌های مرسوم در طرز شعرسرایی سنتی را نقض كرده است، عملاً به گونه‌ای برخورد می‌شود كه گویی با كلّ آن سنت در تقابل است. اصولاً تمایل به این موضوع كه مجموعه‌ای از خصوصیات متنی در جای مجموعه‌ای دیگر قرار گیرد و نقش و تأثیر آن به همه‌ی نظام‌های سازنده‌ی یك متن تسرّی داده شود، ویژگی مشترك نظام‌های نشانه شناختی است. لوتمان ظهور این گرایش را ناشی از دوسویگی فزاینده می‌داند؛ پدیده‌ای فرهنگی- نشانه شناختی كه با حالت خاصی از نظام نشانه شناختی پیوند دارد كه باید آن را حالت تصلُّب و انعطاف توأمان نامید:
حالت دوسویگی ممكن است به دو شیوه پدید آید: هنگامی كه رابطه‌ی یك متن با یك نظام عملاً برقرار نیست ولی در حافظه‌ی فرهنگی این رابطه حفظ شده است... ، و هنگامی كه رابطه‌ی یك متن با دو نظام برقرار است ولی این دو نظام خود فاقد رابطه‌ی متقابل‌اند. در چنین وضعیتی، متن در پرتو یك نظام، پذیرفته و مقبول تلقی می‌شود اما در پرتو نظام دیگر، غیرمجاز و نامقبول. (4)
هر دوی این وضعیت‌ها را می‌توان در سخنان نویسنده‌ی مقاله‌ی «تجدید حیات ادبی» مشاهده كرد كه با شور و حرارت به معرفی شعر سیدنصرالله می‌پردازد. قصیده‌ی مزبور به لحاظ ویژگی‌های صوری قصیده‌ای كلاسیك محسوب می‌شود و از این لحاظ كاملاً پذیرفته و مقبول است. هر چند، از نظر خطاب‌ها و حالت‌های بلاغی، هنجارهایی را كه معمولاً ملازم این نوع ادبی است مراعات نمی‌كند و در آنها تغییر و تحول ایجاد كرده است. به عبارت دیگر، این شعر، هر چند به گونه‌ای متفاوت، ولی به هر حال به نظام ارتباطی شاعر- ممدوح تعلق دارد تا به نظام نوین شگردهای بیانگرانه و القایی. از همین رو، به عنوان قصیده پذیرفته می‌شود و با وجود این، نشانه‌ای از تجدید حیات ادبی نیز به حساب می‌آید. در حقیقت، نگرش حاكم بر مقاله، مجموعه‌ی روابط و مناسبات مربوط به نظام نخست یعنی ارتباط‌های ناشی از خطاب‌ها و حالت‌های بلاغی شعر را مُجاز و مقبول تلقی می‌كند، و به مجموعه‌ی دوم یعنی آنها كه مرتبط با وضعیت صوری و خصوصیات مربوط به نوع ادبی است، بی‌اعتنایی می‌كند و آنها را نادیده می‌گیرد. بدین‌سان، تفاوت این قصیده و تصویر كلیشه‌ای قصیده‌ی كلاسیك فارسی به نظام شگردهای بیانگرانه و القایی نیز منتقل می‌شود و این شعر نه تنها از نظر بلاغی متفاوت به نظر می‌رسد بلكه كلاً نو به حساب می‌آید.
علاوه بر مقاله‌ی صوراسرافیل، نوشته‌های دیگری نیز در آن دوره منتشر شده كه می‌توان آنها را نشانه‌هایی از ظهور بینشی تازه در باب شعر دانست؛ از جمله می‌توان به كتاب ادوارد براون اشاره كرد. اثر براون هنوز هم مهم‌ترین منبع درباره‌ی شعر آن عصر محسوب می‌شود. براون در مقدمه‌ی مطبوعات و شعر جدید ایران (1293/ 1914) از محققان غربی انتقاد می‌كند كه «دائماً تأكید می‌كنند كه شعر جدید فارسی ارزش خواندن ندارد». او این «خطای زیان بار»‌ را از مجموعه‌ای از اغراض سیاسی و بی‌اعتنایی كامل ناشی می‌داند و با قاطعیت می‌گوید كه شعر در ایران زنده و پررونق است. از نظر او ایرانیان در سال‌های مقارن با انقلاب مشروطیت در عرصه‌ی شعر سرزندگی و نشاطی عظیم از خود نشان داده‌اند. براون تحت تأثیر اوضاع و احوال امیدبخش عصر مشروطه چنین نتیجه‌گیری می‌كند: «من اطمینان دارم كه این شعر سرانجام به تجدید حیات اخلاقی و مادی كشور منجر خواهد شد». او همچنین از استعاره‌ی آینه استفاده می‌كند تا ارتباط میان حوادث سیاسی و مضامین شعری را نشان دهد:
مطبوعات و شعر نوین ایران انعكاس و جلوه‌ی این سرزندگی و نشاط است و من با قاطعیت می‌گویم كه هیچ ناظر آگاه و بی‌غرضی منكر اصالت و ارزش آثار ادبی منثور و منظوم انقلاب مشروطه نخواهد بود. ادبیات حقیقی آینه‌ی اندیشه و احساسات عصر خود است، و دوره‌های متناوب امید و یأس ایرانیان در طول هشت سال گذشته (1292-1284/ 1913-1905) به خوبی در ادبیات پرشتاب این عصر بازتاب یافته است. (5)
تناظر گسترده‌ای كه براون میان «ادبیات حقیقی» و تحولات سیاسی قائل می‌شود، نشان دهنده‌ی تصور تازه‌ای از جایگاه اجتماعی شعر است: نخست این كه او نثر و نظم، و شعر و مطبوعات را در كنار هم قرار داده و عملاً به حقیقت‌نمایی ادبیات توجه داشته است. همین حقیقت‌نمایی است كه باعث می‌شود شعر بتواند واقعیت اجتماعی- سیاسی را «منعكس» كند. دیگر این كه ارتباط شعر و اجتماع را نشانه‌ی ظهور شیوه‌ی تازه‌ای از شعرسرایی می‌داند و از این طریق بر تفاوت شعر معاصر و طرز شعرسرایی كلاسیك تأكید می‌كند. به همین دلیل، چنین به نظر می‌رسد كه او تمایل به بیان شاعرانه‌ی عواطف مرتبط با حوادث اجتماعی- سیاسی را نشانه‌ای از طرز شعرسرایی در حال ظهور می‌شمارد. بدین‌گونه، درگیری با مسائل اجتماعی- سیاسی عصر عامل مهمّ سرزندگی و نشاط شعر معاصر شمرده می‌شود. برخی از محققان غربی برآن‌اند كه اصولاً شعر نوین قابل ذكری در ایران معاصر وجود ندارد. اینان انتظار دارند در ادبیات معاصر ایران نیز با آثاری شبیه به همان شعرهای كلاسیك فارسی كه با آن آشنایی دارند، روبه‌رو شوند. براون علاوه بر اذعان به تفاوت میان طرز شعرسرایی معاصر و آثار كلاسیك، با اشاره‌ی ضمنی به استفاده‌ی شاعران معاصر از صور خیال تازه و سبك شعری متكی بر زبان و اصطلاحات جدید، استنباط خود از این تمایز را دقیق‌تر بیان می‌كند.
نظریه‌ی لوتمان در باب حالت دوسویگی در نظام‌های نشانه شناختی به ما امكان می‌دهد كه چنین ملاحظاتی را سامان‌بندی و منظم كنیم. او نمودهای ناشی از مفهوم تفاوت یا هنجارشكنی را كه در متن بازتاب می‌یابد، در قالب ویژگی‌های معین واژگانی، معنایی، نحوی و بلاغی یك متن ادبی صورتبندی می‌كند. از نظر لوتمان متنی كه حالت دوسویه دارد، متنی است كه در آن هر یك از این نظام‌ها ممكن است بر مبانی و زمینه‌های متفاوتی بنا شده باشد، به طور همزمان از عناصر متفاوتی برخوردار و به شیوه‌های مختلفی با نظام‌های دیگر در ارتباط باشد. به عبارت دیگر، زمانی می‌توان یك شعر را دوسویه دانست كه همزیستی و همكاری نظام‌ها، روابط و عناصر مختلف در آن قابل مشاهده باشد. اگر از منظر تاریخ ادبیات به موضوع بنگریم، لوتمان حضور چنین متن‌هایی را نشانه‌ای از گشایش نظام ادبی و مقدمه‌ای برای یك جهش بزرگ تفسیر می‌كند. این پدیده به نوبه‌ی خود موجب ظهور مرزبندی‌های مبهم، صف‌آرایی‌های غیرواضح وضعیت‌های نامشخص می‌شود كه بیانگر اشتیاقی پرشور برای نوآوری است. بنابراین، درك روابط و مناسباتی كه بر یك ساختار ادبی دوسویه حاكم است، بخش عمده‌ای از عمل شناخت و ارزیابی تحولات جمال شناختی را شكل می‌دهد. در همین حال، لوتمان با صراحت به لزوم فراتر رفتن از مفاهیم مربوط به گسست از گذشته در تبیین مسأله‌ی نوآوری اشاره می‌كند. او در كتاب ساختار متن هنری می‌گوید: «اگر یك متن به هیچ روی خاطره‌ی طرح و ساختار سنتی مقدم بر خود را تداوم نبخشد، نوآوری و ابداعش هیچ‌گاه درك نخواهد شد.» (6)
بهتر آن است كه دامنه‌ی مباحث نظری را محدود كنیم تا بتوانیم آنها را بر مجموعه‌ی نسبتاً معینی از روابط و مناسبات مربوط به متن‌های ادبی معین انطباق دهیم. علاوه بر این، به جای جستجو برای یافتن سرچشمه‌های نوآوری ادبی در فضاهای زبانی و فرهنگی فراسوی متن‌ها، بحثمان را به بررسی جلوه‌های مختلف این نوآوری‌ها در خود متن محدود خواهیم كرد. به این منظور، وجود عالم مقال در حال گسترشی را مفروض می‌گیریم كه در خلال یك نظام ارتباطات اجتماعی راه خود را باز می‌كند و رشد و توسعه می‌یابد. این نظام ارتباطی خود شامل فعالیت‌های سیاسی، روزنامه نگارانه و دیگر مسائل اجتماعی است كه متن مورد بررسی را در برگرفته است. روشن است كه هر آنچه در راهبردهای رمزگانسازی شاعر دیده می‌شود، در این عالم ریشه دارد و توسط آن معین می‌شود. به همین‌سان، به هنگام دریافت نهایی متن نیز همین عالم مقال تعیین می‌كند كه خوانندگان پیام‌های ادبی را چگونه رمزگشایی كنند. كنش‌های خاصّ این فضای گفتمانی می‌تواند به نوبه‌ی خود از مطالعه‌ی آثاری به زبان‌های اروپایی یا مطالعه‌ی مطالب ترجمه شده از این زبان‌ها، تلاقی و نزدیكی سخنان ادبی و غیرادبی، خواست‌ها و تمایلات مخاطبان رو به فزونی شعر و بسیاری از دیگر عوامل زمینه‌ای متأثر شود. (7)
از سوی دیگر، باید به برخی قابلیت‌ها و ظرفیت‌های ذاتی متن‌هایی توجه كنیم كه دارای حالت دوسویگی‌اند. ما برآنیم كه متن‌هایی كه در آنها عناصر كهن و نو در فضایی مشترك به حیات خود ادامه می‌دهند و در تولید معنا با هم همكاری می‌كنند، قادر خواهند بود راه نظام دلالت و ارتباط ادبی را به سمت تحولات عظیم‌تر بگشایند، زیرا در درون متن، تحولاتی كه در یك نظام- مثلاً نظام واژگانی- حادث می‌شود به تدریج دیگر نظام‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد و این امكان را فراهم می‌آورد كه این نظام‌ها از جانب خوانندگان كه با متن به عنوان ساختاری واحد و یكپارچه سروكار دارند، به گونه‌ای نسبتاً متفاوت تجربه شود. در نهایت، ناهمگونی‌های درون یك نظام نه تنها به درك اختلاف‌ها و تفاوت‌های موجود در دیگر نظام‌ها كمك می‌كند، بلكه همچنین در چگونگی درك متن به عنوان یك كلّ یكپارچه نیز تأثیر می‌گذارد. بدین‌سان، گسست از كاربردهای سنتی در یك نظام به شعر امكان می‌دهد كه درك خواننده از دیگر نظام‌های عمل كننده در متن را نیز تغییر دهد. به همین شیوه، انحراف از هنجارهای موجود در متن، زمینه را برای بازنگری‌های نظام‌مندتر یا اساسی‌تر در كلّ نظام خلق و ابداع شعر، و در نتیجه، گشایش بیشتر تمامی سنت آماده می‌كند. واضح است كه بدون ابزارهای تحلیل‌گرانه‌ای كه بتواند تحولات حادث شده در متن را نشان دهد، نخواهیم توانست تأثیر كلّی نوآوری‌های مربوط به متن را درك كنیم.
بنابراین، می‌توان گفت كه بررسی شیوه‌هایی كه نشان دهد كاركردهای صناعت‌های زبانی یك شعر با كاركردهای همان صناعت‌ها در شعرهای سنتی‌تر- و در نتیجه با حالت دوسویگی كمتر- متفاوت است، به تدریج ما را به دریافت‌های تازه‌ای در باب تمامی فرآیندهای تحول ادبی خواهد رساند. در درجه‌ی نخست، تحلیل برخی متن‌های مشخص، شیوه‌هایی را به ما نشان خواهد داد كه شاعران با اتكا به آنها اشتیاق خود به نوآوری را بیان كرده‌اند. در مرحله‌ی بعد، بررسی برخی نوآوری‌های مشخص كه در پیوند با یكدیگر دیده خواهد شد، ما را به درك تازه‌ای از این مسأله خواهد رساند كه چگونه نوآوری‌های منفرد به تحولات بزرگ‌تر در ابعاد مختلف نظام كمك می‌كند. سرانجام، مشاهده‌ی تحولات انباشته شده در طول زمان به ما امكان می‌دهد كه دریابیم چگونه نوآوری‌های منفرد و پراكنده در عناصر مختلف، در نهایت، به تحول در كلّ نظام زیبایی شناختی منجر خواهد شد. بنابراین، هر كوششی در جهت درك فرآیند تحول ادبی در چارچوبی فارغ از گرایش‌های شخصی، باید با تحلیل متن‌های مشخص آغاز شود. ما به سهم خود می‌خواهیم در این بخش گسست‌های گوناگون از نظام سنتی شعر كلاسیك فارسی را در شعرهای اوایل قرن بیستم ایران با بررسی شاخص‌ترین و گویاترین نمونه‌ی متن‌هایی نشان دهیم كه دارای حالت دوسویگی هستند و در میان نظام كهن و نظام در حال ظهور در نوسان‌اند. به این منظور یك قصیده و یك غزل را انتخاب كرده‌ایم كه از نظر ما برای این كار مناسب‌ترند.

پی‌نوشت‌ها:

1. بسیاری از اصلاح‌طلبان عصر مشروطه همان گفتمانی را تداوم بخشیدند كه در فصل اول به بررسی آن پرداختیم. برای نمونه، رجوع شود به «تجدید حیات ادبی» در صوراسرافیل، شماره‌ی 27، (چهارشنبه 27 ربیع الاول 1326/ 29 آوریل 1908) ص2-4. این مقاله در دوره‌ی كامل صوراسرافیل اثر دهخدا و شیرازی، تجدید چاپ شده است. همچنین رجوع شود به خلخالی: تذكره‌ی شعرای معاصر ایران، ج1،‌ص 23-3؛ برقعی: سخنوران نامی معاصر، ص3-8.
2. چنان كه گفتیم این مقاله فاقد نام نویسنده است. شاید دهخدا آن را نوشته باشد، زیرا او مسئول مطالب ادبی صوراسرافیل بوده است.
3. دهخدا و شیرازی: همان شماره‌ی صوراسرافیل، ص3. باقر مؤمنی در تحقیق خود درباره‌ی صوراسرافیل، این مقاله را به عنوان ضمیمه و بدون شناسایی مؤلف آن منتشر كرده است. او همچنین با نقل سه بیت از قصیده‌ای كه در دنباله‌ی این مقاله آمده و در واقع خود مقاله در حكم مقدمه‌ای برای معرفی آن است، بر این نكته پافشاری می‌كند كه «این قصیده از نظر سبك و بیان برای ما مطلقاً تازگی ندارد.» (مؤمنی: صوراسرافیل، ص60).
4. Lotman:"Dynamic Model",204
5. Browne:Press and Poetry,xvi
6. Lotman:Structure of the Artistic Text,22
لوتمان پویش و تعامل خاصّ سنت و نوآوری را ناشی از ماهیت متفاوت ماده‌ی سازنده‌ی ادبیات یعنی زبان می‌داند. او میان زبان به عنوان ماده‌ی اولیه ادبیات و موادّ سازنده‌ی دیگر هنرها مانند رنگ و سنگ در نقاشی و پیكرتراشی تفاوت قائل می‌شود و می‌گوید این مواد «تا هنگامی كه به دست هنرمند نرسیده‌اند به لحاظ اجتماعی هیچ تفاوتی با هم ندارند.» اما از نظر او «زبان ماده‌ی خاصی است كه مهم‌ترین ویژگی‌اش این است كه حتی قبل از این كه دستان هنرمند آن را لمس كند به لحاظ اجتماعی كنشمند است. »(Analysis of the Poetic text,17).
7. برای بحثی موجز درباره‌ی این موضوعات مرتبط با هم، رجوع شود به:
Meisami,"Iran",45-62.

منبع مقاله :
كریمی حكاك، احمد، (1394)، طلیعه‌ی تجدد در شعر فارسی، ترجمه‌ی مسعود جعفری، تهران: نشر مروارید، چاپ سوم